تميم دارى لَخمى: از راهبان مسلمان شده
تميم بن اوس بن خارجه، از تيره بنى داربن هانى از قبيله لخم از عرب قحطانى (جنوبى) است و از همين رو[1] به «دارى» شهرت يافته است[2] و چون تنها فرزندش رقيه نام داشت،[3] به كنيه ابورقيه معروف است.[4]تميم پيش از مسلمان شدن در منطقه شام سكونت داشت[5] و از راهبان آن سرزمين به شمار مى آمد[6]. البته زمان هجرت او يا خاندانش به آن سرزمين معلوم نيست. آنچه مسلم است، لخمى ها و جذامى ها در زمره آن دسته از عرب جنوبى بودند كه از مدت ها قبل از ظهور اسلام به سوريه و لبنان مهاجرت كرده بودند.[7] بر اساس برخى گزارش ها تميم به سبب اشتغال به تجارت به حجاز رفت و آمد داشته است.[8]تميم در سال نهم هجرت (يك سال پيش از رحلت پيامبر) پس از غزوه تبوك، همراه برادرش نعيم و هيئتى 10 نفره از بنى دار[9] به مدينه نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده و مسلمان شد[10] برخى گزارش ها اسلام او را در سال هفتم، پس از نبرد خيبر دانسته اند.[11] همراهان تميم تا رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)[12] و خود او تا قتل عثمان (م. 35 ق.) در مدينه ماندند.[13]به گزارش زهرى و كلبى، در ملاقات اين هيئت با پيامبر(صلى الله عليه وآله)، تميم از آن حضرت خواست در صورت فتح شام، شمارى از روستاهاى محل سكونتش مانند «حبُرى» (حبرون، روستايى است كنار بيت المقدس كه آرامگاه ابراهيم(عليه السلام) در آن واقع است[14]) و «بيت عينون» را به او، و به نقلى به همراهان يا خاندانش اَقطاع (بخشيدن زمين براى گذراندن زندگى) دهد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز با خواسته او دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 644موافقت كرد و در اين خصوص سندى تنظيم فرمود. متن سند در بسيارى از منابع آمده است.[15] بنا به گفته قلقشندى (م. 821 ق.) مكتوب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در دست خاندان تميم به عنوان خدام حرم ابراهيم خليل(عليه السلام) موجود است.[16]به نقل زيد بن عامر ثقفى، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خود از تميم خواست، چيزى از حضرت بخواهند و او روستاهاى ياد شده را درخواست كرد و پيامبر آن ها را به او واگذار كرد.[17] برخى محققان، سند ياد شده را ساخته و پرداخته دوران خلفا يا بنى اميه دانسته اند كه با توجه به اعتبار تميم و طرفدارى او از دستگاه خلافت، براى وى فضيلت تراشى كرده اند.[18] در برخى منابع، در اين باره كه آيا پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام، ملكى را كه در تصرفشان نيست مى توانند به ديگرى واگذار كنند يا نه، نظرها و توجيهاتى ارائه شده است.[19]برخى سيره نويسان، چون ابن اسحاق، بدون ذكر نام غزوات، تميم را از كسانى دانسته اند كه در برخى از آن ها، همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود.[20]براساس گزارش واقدى، آن حضرت از غنايم جنگ خيبر، سهمى براى تميم و هيئت بنى دار اختصاص داد.[21] اين گزارش فقط در صورتى مى تواند مورد توجه قرار گيرد كه بنابر نقل غير مشهور، اسلام تميم را در سال هفتم بدانيم.منابع بدون اشاره به زمان مشخصى آورده اند كه تميم با ام فروه خواهر ابوبكر ازدواج كرد كه دوامى نيافت و به طلاق انجاميد[22]. با توجه به اينكه ام فروه در سال 11 هجرى با اشعث بن قيس، رهبر كنديان، ازدواج كرد[23] (=> اشعث بن قيس)، مى توان طلاق او را قبل از اين سال دانست. در گزارشى ديگر آمده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ام مغيره يا ام حكيم، دختر نوفل بن حارث بن عبدالمطلب را به تميم دارى تزويج كرد.[24] ابن حجر پس از ذكر اين خبر، سند آن را ضعيف دانسته است.[25]مطابق نقلى، پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگام سخنرانى و خطابه، بر شاخه اى از خرما تكيه مى دادند و چون احساس خستگى خود را يادآور شدند، تميم پيشنهاد كرد براى آن حضرت منبرى ساخته شود. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پس از مشورت با صحابه، دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 645پذيرفت.[26] برخى نيز ساخت منبر را در سال هفتم يا پس از آن به افراد ديگرى نسبت مى دهند.[27]تميم و به نقل مشهور غلام وى، اولين كسى بود كه در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) با استفاده از روغن، چراغ روشن كرد و بدين سبب آن حضرت در حق وى دعا كرد. پيش از آن، براى روشنايى مسجد از شاخه و برگ خرما استفاده مى شد.[28] گويند تميم اسب خود به نام «الورد» را به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بخشيد؛ اما زمان دقيق آن معلوم نيست.[29]عده اى تميم را در شمار روايان حديث نبوى آورده و شمار احاديث او را 18 مورد برشمرده اند. كسانى مانند عبدالله بن وهب، سُليم بن عامر و شرحبيل بن مسلم، از ناقلان و راويان حديث او بوده اند.[30]تميم پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله):
از وى در عهد خلافت ابوبكر، خبرى در دست نيست، جز فرمان خليفه مبنى بر واگذارى اقطاع داده شده به تميم در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)[31]؛ اما خليفه دوم، توجهى ويژه به او داشت، چنان كه گفته اند: عمر وى را تمجيد و از او با عنوان بهترين مدنى (خير اهل المدينه) ياد مى كرد[32]و وى را صاحب كرامات مى دانست.[33]گويند در سال 14 قمرى پس از آنكه عمر دستور داد نمازهاى نافله در شب هاى ماه مبارك رمضان به صورت جماعت (نماز تراويح) گزارده شود ـ در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و ابوبكر به صورت فرادى خوانده مى شد ـ به ابى بن كعب و تميم دارى دستور داد امامت اين نمازها را بر عهده گيرند، از اين رو آن دو، امامت جماعت مردان را و سليمان بن ابى حشمه امامت جماعت زنان را عهده دار شدند[34]؛ نيز آمده است كه تميم نخستين كسى بود كه در مسجد پيامبر به قصه گويى پرداخت.[35] زيرا عمر به كسى اجازه نمى داد براى مردم قصه بگويد؛ ولى به او اجازه داد. بنابه گزارشى، تميم در عهد عمر در هفته يك روز و در دوره عثمان، دو روز براى مردم قصه مى گفت.[36] برخى قصه گويى او را صرفاً به زمان عثمان نسبت داده و از توجه ويژه عثمان به او سخن گفته اند.[37]دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 646طبق نقلى، عمر تنها در يك مورد تميم را نكوهش كرد و او را با تازيانه زد و آن بدان سبب بود كه تميم پس از نماز عصر ـ به رغم نهى عمر از نمازگزاردن بعد از نماز عصر تا مغرب ـ دو ركعت نماز خواند.[38] تميم در فتح مصر (16 ـ 20 ق.)[39] شركت داشت و مدتى بر بيت المقدس امارت كرد كه زمان آن مشخص نيست.[40]زمانى تميم به مسافرتى طولانى رفت. همسرش به گمان درگذشت او با شخص ديگرى ازدواج كرد و چون تميم از سفر بازگشت براى حل مشكل، نزد اميرمؤمنان(عليه السلام) آمد و با قضاوت آن حضرت، زن به خانه تميم بازگشت.[41] از آنجا كه تميم پس از قتل عثمان[42] و در آغاز حكومت اميرمؤمنان، على(عليه السلام) به شام رفت، لذا مى توان اين گزارش را مربوط به دوره قبل از حكومت آن حضرت دانست.منابع اهل سنت براى تميم شأن و مقامى والا قائل اند و وى را در زمره زاهدان و اهل تهجد دانسته[43] و آورده اند كه در نمازش سوره هاى طولانى (مئين) را تلاوت مى كرد[44]، همه قرآن را در يك ركعت خوانده[45] و ختم قرآن او در مدت 7 روز بود.[46] كراماتى نيز به وى نسبت داده شده است؛ مانند هدايت آتش با دستش به دره اى يا غارى.[47] به نقل ابن سيرين، در جامه اى كه 1000 درهم خريده بود، نماز گزارده است.[48] كسانى از بزرگان اهل سنت، مانند ابن سيرين، برخى اعمال خود، چون نمازخواندن در جامه هاى گرانبها را به كار تميم مستند كرده اند، از اين رو عمل تميم را به معترضان، يادآورى مى كردند[49]. در شرح حال و تكريم تميم، اخبارى نيز آورده اند كه نمى توان آن ها را تأييد و بر آنها اعتماد كرد؛ مانند اينكه او مژده بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از زبان جنّ شنيد و پس از آنكه به مدينه آمد مسلمان شد[50]، تنها كسى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن او را درباره جسّاس و دجّال بر منبر بازگفت[51] و قرآن را در دوران حيات دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 647رسول خدا(صلى الله عليه وآله) جمع كرد.[52] در مقابل، برخى محققان شيعى، با تنقيص تميم او را همانند كعب الاحبار و وهب بن منبه دانسته اند كه اسرائيليات را وارد فرهنگ اسلامى مى كرد[53]؛ نيز حركت وى از مدينه به شام، پس از قتل عثمان[54] را نشان انحراف تميم از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى دانند.[55]سرانجام تميم دارى در سال 40 قمرى در بيت المقدس درگذشت[56] و در بيت جبرين (حد فاصل غزه و بيت المقدس) به خاك سپرده شد.[57] مشهور آن است از وى نسلى نماند[58]؛ اما برخى او را داراى فرزند دانسته، احمدبن محمد بن يعقوب دارى محدّث را به او منتسب مى دانند.[59] خانه تميم دارى در مدينه تا عصر حاضر محل توجه اهل سنت بوده و زيارت مى شد.[60] درباره تميم، مقريزى كتابى با عنوان ضوء السارى فى معرفة خبر تميم الدارى نگاشته است.[61] به زبان اردو و فارسى نيز كتابى به نام حكايت تميم الدارى نوشته شده است.[62]تميم دارى در شأن نزول:
در تفاسير، در شأن نزول آيات 106 ـ 108 مائده/5 دو گزارش متضاد در خصوص تميم، وجود دارد كه با كنكاش در منابع تاريخى و تفسيرى، خطاهاى آشكارى در آن گزارش ها به چشم مى خورند؛ بنا به يكى از گزارش ها تميم دارى به اتفاق دو نفر نصرانى به نام هاى ابن بندى و ابن ابى ماريه سهمى، به قصد تجارت از مدينه خارج شدند. در اثناى راه، تميم بيمار شد و چون مرگ خود را نزديك ديد وصيتنامه اى متضمن بر صورت اثاثيه خود، نوشت و آن را در ميان كالاهاى سفرش پنهان كرد؛ آن گاه اموال خويش را به همسفرانش سپرد و بدانان وصيت كرد كه در بازگشت از سفر آن ها را به ورثه اش تحويل دهند. همسفران پس از مرگ تميم، با تجسس در اموال وى، برخى از اشياى قيمتى آن، از جمله جامى زرين را ربودند و ساير ما ترك او را طبق وصيت وى به خانواده اش تحويل دادند. ورثه با خواندن فهرست اموال تميم كه خود وى ميان وسايلش جاسازى كرده بود دريافتند برخى از اموال تميم موجود نيست، از اين رو نخست مطلب را با همسفران وى در ميان گذاشتند؛ اما چون آنان اظهار بى اطلاعى كردند و دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 648منكر دستبرد به اموال شدند، موضوع را با پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميان گذاشتند. آن حضرت چون دليلى ضد همسفران تميم نداشت پس از سوگند دادنشان، ايشان را تبرئه كرد؛ اما چيزى نگذشت كه اموال ربوده شده شناسايى شد. ورثه تميم جريان را به عرض رسول خدا(صلى الله عليه وآله)رساندند. حضرت منتظر حكم ماند تا آيات ياد شده نازل شدند. در پى آن پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد اولياى تميم سوگند ياد كردند؛ آن گاه اموال را از سارقان گرفت و به ورثه داد.[63] اين گزارش با داده هاى تاريخى سازگارى ندارد، زيرا به نقل سيره نويسان و مورخان، تميم دارى در سال چهلم هجرت درگذشته است.[64] مناسبات او با عمر و عثمان نيز كه بدان اشاره شد، حيات تميم را دست كم تا سال ياد شده تأييد مى كند، از اين رو نظر بحرانى، كلينى و قمى را نمى توان تأييد كرد.در گزارشى ديگر، از طرفى برخى مفسران مشهور، به نقل از خود تميم دارى آورده اند كه اين آيات درباره من و عدى بن بداء نازل شده كه هر دو مسيحى بوديم[65] و در سفرى تجارى، بديل بن ابى ماريه سهمى قريشى كه همراه، بود، بيمار شد و درگذشت. پس از مرگ وى، ما از ميان لوازم سفرش، جامى زرين را ربوده، به مبلغ 1000 درهم فروختيم و آن را ميان خود قسمت كرديم. در بازگشت، مطابق وصيت بديل، اموال وى را به خانواده اش بازگردانديم و چون آنان مطابق نوشته بديل كه ميان اثاثيه اش جاسازى كرده بود، از مفقود شدن جام آگاهى يافتند به ما مراجعه كردند؛ ولى ما منكر سرقت آن شديم. با گذشت زمان، هنگامى كه من مسلمان شدم، با مراجعه به ورثه بديل، آنان را از ربوده شدن جام زرين آگاه ساخته، 500 درهم بدانان پرداختم و براى دريافت مبلغ باقيمانده، ايشان را به همسفرم عدى، راهنمايى كردم. ورثه بديل، نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمدند و آن حضرت از آنان دليل خواست. سپس آنان را سوگند داد و چون آيات ياد شده نازل شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) 500 درهم را از عدى گرفت و به آن ها داد.[66] اين آيات براى حفظ حقوق و اموال مردم دستورهايى مى دهند، مانند وصيت به هنگام مرگ، سوگند بعد از نماز براى اداى شهادت و نحوه شهادت: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا شَهـدَةُ بَينِكُم اِذا حَضَرَ اَحَدَكُمُ المَوتُ حينَ الوَصِيَّةِ اثنانِ ذَوا عَدل مِنكُم اَو ءاخَرانِ مِن غَيرِكُم اِن اَنتُم ضَرَبتُم فِى الاَرضِ فَاَصـبَتكُم مُصيبَةُ المَوتِ تَحبِسونَهُما مِن بَعدِ الصَّلوةِ فَيُقسِمانِ بِاللّهِ اِنِ ارتَبتُم لانَشتَرى بِهِ ثَمَنـًا ولَو كانَ ذاقُربى ولا نَكتُمُ شَهـدَةَ اللّهِ اِنّا اِذًا لَمِنَ الاثِمينمنابع
اسباب النزول، سيد محمد باقر حجتى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1374 ش؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر (م. 463 ق.)، به كوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ اسد الغابه، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، به كوشش على محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ الاصابه، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، به كوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ الاعلام، الزركلى (م. 1389 ق.)، بيروت، دارالعلم للملايين، 1997 م؛ اعلام القرآن، شبسترى، قم، دفتر تبليغات، 1379 ش؛ اكمال تهذيب الكمال، علاءالدين مغلطاى (م. 762 ق.)، به كوشش عادل احمد، الفاروق الحديثة، 1422 ق؛ امتاع الاسماع، المقريزى (م. 845 ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1420 ق؛ الانساب، ابن السمعانى، (م. 562 ق.)، به كوشش عبدالله عمر، بيروت، دارالجنان، 1408 ق؛ انساب الاشراف، البلاذرى (م. 279 ق.)، به كوشش سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت، دارالفكر، 1417 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البداية والنهايه، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش على محمد و عادل احمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق؛ البرهان فى علوم القرآن، الزركشى (م. 794 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1415 ق؛ تأويل مشكل القرآن، ابن قتيبة (م. 276 ق.)، به كوشش سيد احمد صقر، قاهرة، دارالتراث، 1393 ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير، الذهبى (م. 748 ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دارالكتاب العربى، 1410 ق؛ تاريخ الامم والملوك، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، 1403 ق؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر (م. 571 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ تاريخ المدينة المنوره، ابن شبّه النميرى (م. 262 ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دارالفكر، 1410 ق؛ تاريخ اليعقوبى، احمد بن يعقوب (م. 292 ق.)، بيروت، دارصادر، 1415 ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش احمد حبيب العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تدوين القرآن، على الكورانى، دارالقرآن الكريم، 1418 ق؛ التعريف والاعلام، السهيلى (م. 581 ق.)، به كوشش محمد على، طرابلس، كلية الدعوة الاسلامية، 1401 ق؛ تفسير القمى، القمى (م. 307 ق.)، به كوشش الجزائرى، قم، دارالكتاب، 1404 ق؛ تهذيب الكمال، المزى (م. 742 ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرسالة، 1415 ق؛ الثقات، ابن حبان (م. 354 ق.)، الكتب الثقافية، 1393 ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417 ق؛ الجرح والتعديل، ابن ابى حاتم الرازى (م. 327 ق.)، دكن، دائرة المعارف العثمانيه، بيروت، دارالفكر، 1372 ق؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم (م. 456 ق.)، به كوشش لجنة من العلماء، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق؛ خزانة الادب، عبدالقادر البغدادى (م. 1093 ق.)، به كوشش طريفى و اليعقوبى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1998 م؛ الخصال، الصدوق (م. 381 ق.)، به دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 651كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1416 ق؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر بجنوردى، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372 ش؛ دلائل النبوه، ابونعيم الاصفهانى (م. 430 ق.)، به كوشش محمد رواس و عبدالبر عباس، بيروت، دارالنفائس، 1406 ق؛ دلائل النبوه، البيهقى (م. 458 ق.)، به كوشش عبد المعطى قلعجى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1405 ق؛ الذريعة الى تصانيف الشيعه، آقابزرگ تهرانى (م. 1389 ق.)، بيروت، دارالاضواء، 1403 ق؛ الرده، الواقدى (م. 207 ق.)، به كوشش محمود ابوالخير، عمان، دارالفرقان؛ سبل الهدى، محمد بن يوسف الصالحى (م. 942 ق.)، به كوشش عادل احمد و على محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1414 ق؛ سير اعلام النبلاء، الذهبى (م. 748 ق.)، به كوشش گروهى از محققان، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ السيرة النبويه، زينى دحلان، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ صبح الاعشى، احمد بن على القلقشندى (م. 821 ق.)، مصر، وزارة الثقافة والارشاد القومى، 1383 ق؛ الصحيح من سيرة النبى(صلى الله عليه وآله)، جعفر مرتضى العاملى، بيروت، دارالسيرة، 1414 ق؛ صفة الصفوه، ابى الفرج الجوزى (م. 597 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1413 ق؛ الطبقات الكبرى، ابن سعد (م. 230 ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق؛ العقد الفريد، احمد ابن عبد ربه (م. 328 ق.)، به كوشش ابراهيم الابيارى و عمر تدمرى، بيروت، دارالكتاب العربى؛ فتح البارى، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ الفتوح، ابن اعثم الكوفى (م. 314 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالاضواء، 1411 ق؛ قاموس الرجال، محمد تقى شوشترى، قم، نشر اسلامى، 1418 ق؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، عبدالله بن عدى (م. 365 ق.)، به كوشش سهيل زكار، بيروت، دارالفكر، 1405 ق؛ كشف الاسرار، ميبدى (م. 520 ق.)، به كوشش حكمت، تهران، اميركبير، 1361 ش؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م. 975 ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ المحبر، ابن حبيب (م. 245 ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دارالافاق الجديده؛ مسند احمد، احمد بن حنبل (م. 241 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1415 ق؛ المصنّف، عبدالرزاق الصنعانى (م. 211 ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمى؛ المصنّف، ابن ابى شيبه (م. 235 ق.)، به كوشش سعيد محمد، دارالفكر، 1409 ق؛ المعارف، ابن قتيبة (م. 376 ق.)، به كوشش ثروت عكاشة، قم، شريف رضى، 1373 ش؛ المعجم الاوسط، الطبرانى (م. 360 ق.)، ابراهيم الحسينى، قاهرة، دارالحرمين، 1415 ق؛ معجم البلدان، ياقوت الحموى (م. 626 ق.)، بيروت، دارصادر، 1995 م؛ المعجم الكبير، الطبرانى (م. 360 ق.)، به كوشش حمدى عبدالمجيد، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ المغازى، الواقدى (م. 207 ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمى،1409 ق؛ مكاتيب الرسول، احمدى ميانجى، به كوشش مركز تحقيقات حج، تهران، دارالحديث، 1419 ق؛ مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب (م. 588 ق.)، به كوشش يوسف البقاعى، بيروت، دارالاضواء، 1412 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ نظام ادارى مسلمانان در صدراسلام، عبدالحى كتانى، ترجمه: ذكاوتى، انتشارات سمت، 1384 ش؛ الوافى بالوفيات، الصفدى (م. 764 ق.)، به كوشش احمد الارناؤوط و تركى مصطفى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1420 ق.سيد محمود سامانى[1]. جمهرة انساب العرب، ص 422؛ الانساب، ج 2، ص 33، 442.[2]. الاستيعاب، ج 1، ص 270؛ خزانة الأدب، ج 7، ص 330؛ تاريخ الاسلام، ج 7، ص 404.[3]. الاستيعاب، ج 1، ص 270؛ اسدالغابه، ج 1، ص 428.[4]. الطبقات، ج 7، ص 286؛ الجرح و التعديل، ج 2، ص 440؛ الثقات، ج 3، ص 40.[5]. الاصابه، ج 1، ص 488.[6]. همان.[7]. كنزالعمال، ج 8، ص 3؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 442؛ الانساب، ج 2، ص 33.[8]. تفسير قمى، ج 1، ص 196؛ الكافى، ج 7، ص 5؛ اسباب النزول، ص 175.[9]. السيرة النبويه، ج 3، ص 354؛ الطبقات، ج 1، ص 258؛ جمهرة انساب العرب، ص 422.[10]. الطبقات، ج 1، ص 258؛ الاستيعاب، ج 1، ص 270؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 326.[11]. السيرة النبويه، ج 3، ص 354.[12]. الطبقات، ج 1، ص 259؛ اسد الغابه، ج2، ص 365؛ تاريخ دمشق، ج 11، ص 64.[13]. اسدالغابه، ج 1، ص 429؛ الطبقات، ج 7، ص 286؛ تاريخ دمشق، ج 11، ص 69.[14]. معجم البلدان، ج 2، ص 212؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 444.[15]. الطبقات، ج 1، ص 259؛ امتاع الاسماع، ج 13، ص142؛ تاريخ دمشق، ج 11، ص 67؛ معجم البلدان، ج 2، ص 213.[16]. صبح الاعشى، ج 13، ص 122.[17]. اسدالغابه، ج 2، ص 365؛ الاصابه، ج 2، ص 505.[18]. مكاتيب الرسول، ج 3، ص 515.[19]. امتاع الاسماع، ج 13، ص 142؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 9، ص 643، «اقطاع».[20]. الطبقات، ج 7، ص 286؛ الاصابه، ج 1، ص 448.[21]. المغازى، ج 2، ص 695؛ السيرة النبويه، ج 3، ص 354.[22]. المحبر، ص 452؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 54؛ المعارف، ص 168.[23]. الردّه، ص 319؛ الفتوح، ج 1، ص 55 ـ 68.[24]. اسدالغابه، ج 5، ص 145، 621؛ انساب الاشراف، ج 4، ص 302؛ الاصابه، ج 8، ص 480.[25]. الاصابه، ج 7، ص 30.[26]. الطبقات، ج 1، ص 192؛ امتاع الاسماع، ج 10، ص 106؛ الاصابه، ج 5، ص 461.[27]. امتاع الاسماع، ج 10، ص 96، 106؛ نظام ادارى مسلمانان در صدر اسلام، ص 49 ـ 50.[28]. الخصال، ص 294؛ اسدالغابه، ج 2، ص 410؛ الاستيعاب، ج 2، ص 683.[29]. الطبقات، ج 1. ص 490؛ مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 218؛ تاريخ دمشق، ج 4، ص 227.[30]. الاستيعاب، ج 1، ص 270؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 441؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 326 ـ 327.[31]. اسدالغابه، ج 6، ص 317؛ الطبقات، ج 1، ص 259.[32]. تهذيب الكمال، ج 3، ص 55.[33]. دلايل النبوه، ابونعيم، ج 2، ص 583؛ دلائل النبوه، بيهقى، ج 6، ص 80.[34]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 140؛ الطبقات، ج 5، ص 296؛ الانساب، ج 2، ص 443.[35]. المصنف، صنعانى، ج 3، ص 219؛ تاريخ المدينه، ج 1، ص 11 ـ 12؛ مسند احمد، ج 3، ص 449.[36]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 11 ـ 12؛ تاريخ دمشق، ج 11، ص 81؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 447.[37]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 10؛ المصنف، صنعانى، ج 3، ص 219.[38]. كنزالعمال، ج 8، ص 180.[39]. تاريخ طبرى، ج 3، ص 194 ـ 195؛ البداية والنهايه، ج 7، ص 110.[40]. تاريخ دمشق، ج 18، ص 243؛ ج 11، ص 140.[41]. اعلام القرآن، ص 206.[42]. الطبقات، ج 7، ص 286؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 326.[43]. اسد الغابه، ج 1، ص 429؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 445؛ الاصابه، ج 1، ص 488.[44]. تاريخ المدينه، ج 2، ص 713.[45]. المصنف، ابن ابى شيبه، ج 2، ص 386؛ الثقات، ج 3، ص 40؛ الانساب، ج 2، ص 442.[46]. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 445؛ صفة الصفوه، ج 1، ص 332.[47]. دلائل النبوه، بيهقى، ج 6، ص 80؛ دلائل النبوه، ابونعيم، ج 2، ص 583؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 447.[48]. عقد الفريد، ج 2، ص 366 ـ 367؛ الثقات، ج 3، ص 40.[49]. الثقات، ج 3، ص 40؛ صفة الصفوه، ج 1، ص 332؛ عقد الفريد، ج 2، ص 366 ـ 367.[50]. امتاع الاسماع، ج 4، ص 15؛ مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 121؛ بحارالانوار، ج 18، ص 92.[51]. المعجم الكبير، ج 24، ص 385؛ جمهرة انساب العرب، ص 422؛ الاصابه، ج 1، ص 488.[52]. تفسير قرطبى، ج 1، ص 41 ـ 42؛ تاريخ الاسلام، ج 3، ص 613؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 445.[53]. مكاتيب الرسول، ج 1، ص 659؛ تدوين القرآن، ص 444 ـ 451؛ الصحيح من السيره، ج 1، ص 124؛ ج 6، ص 101 ـ 102.[54]. الاصابه، ج 1، ص 838 ، 488؛ اسدالغابه، ج 1، ص 215؛ الخصال، ص 294.[55]. قاموس الرجال، ج 2، ص 422.[56]. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 448؛ الوافى بالوفيات، ج 10، ص 252.[57]. الثقات، ج 3، ص 40؛ الاصابه، ج 1، ص 488.[58]. جمهرة انساب العرب، ص 422؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 328.[59]. معجم الاوسط، ج 7، ص 315؛ الكامل، ج 2، ص 92؛ تهذيب الكمال، ج 27، ص 21.[60]. الذريعه، ج 7، ص 52.[61]. الاعلام، ج 2، ص 87.[62]. الذريعه، ج 7، ص 52.[63]. تفسير قمى، ج 1، ص 196 ـ 197؛ البرهان، ج 2، ص 374 ـ 375؛ الكافى، ج 7، ص 5.[64]. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 448؛ سبل الهدى، ج 1، ص 310؛ فتح البارى، ج 3، ص 39.[65]. التعريف والاعلام، ص 52؛ كشف الاسرار، ج 3، ص 251؛ تاريخ دمشق، ج 11، ص 69 ـ 70.[66]. جامع البيان، ج 7، ص 156 ـ 157؛ اسباب النزول، ص 175؛ مجمع البيان، ج 3، ص 395 ـ 396.[67]. جامع البيان، ج 7، ص 158 ـ 159.[68]. مجمع البيان، ج 3، ص 462؛ الميزان، ج 11، ص 385.[69]. مجمع البيان، ج 7، ص 403؛ التبيان، ج 8، ص 162.[70]. تأويل مشكل القرآن، ص 272.